سعید عقیقی در فیسبوک چنین گفته است:
«در پاسخ یک دوست: پرسش ات بنیادین و معرکه است:"وقتی مضمون و ایدئولوژی یک فیلم مطلوب ماست، با فرم ناقصاش چه کنیم؟" آن دوراهی سهمگینی ست که نقدها پشت سرش مانده اند. شاید یک راه اش این باشد که بگوییم گاهی فرم یک فیلم، ایدئولوژی اش را توضیح می دهد. یا به بیان دیگر، چیزی وجود دارد که هر دو را توضیح می دهد: استراتژی فیلم، یعنی بررسی موفقیت راهبرد هنری ای که فیلم براساس آن ساخته شده، می تواند بخشی از جواب باشد.استراتژی پیروزی اراده ی لنی ریفنشتال، تجلی اراده ی نازیسم به زبان سینماست،و فیلم بی هیچ اغراقی، کاملا در این زمینه موفق است. این توفیق استراتژیک، پیش از دوست داشتن یا نداشتن ماست و معیار زیبایی شناسانه ی ما را معین می کند. توفیق استراتژیک فیلم، در درون خودش اتفاق می افتد،و دوست داشتن اش در درون ما؛و معیار زیبایی شناسانه ی ما از سینماست که به ما می گوید سلیقه مان اصلا ارزش دارد یا نه.مرز پذیرش مضمون/ایدئولوژی فیلم، با توفیق استراتژی/فُرم فیلم در ارائه ی آن، همان نقطه ای ست که به گمانم جواب سوال را بتوان آن جا جُست.یافتن اش با خودت.باقی بقایت.»
یک هفته پیش فیلمِ «لگو مووی» را دیدم و سوالم، دقیقن همان سوالِ سائل از سعیدِ عقیقی بود: چگونه است که نمیتوان بر لگو مووی ایرادی گرفت اما فیلم به غایت امری است مشمئزکننده؟ هر چند برای پاسخ به این سوال، دوگانهی «استراتژی/فرم» کمی دور از ذهنم مینمود، لکن جوابم تقریبن در همین محور میگذشت: آنچه اصالت دارد فرم است. هر چقدر هم که بتوانیم محتوا را نادیده انگاریم، همانهنگام که فرمِ فیلمی چون لگو مووی، در آن ساحتِ استوار و دقیقِ خودش، خودش را بر آگاهیِ ما بازمینمایاند و مسیر (استراتژی) را بر زمینِ بایرِ هنر پهن میکند، یگانه کاری که میتوان انجام داد یک چیز است: تصدیقِ «خوب بودن» فیلم [ در معنای «خوب بودن» هم مناقشهها توان کرد]. چنانچه تابور، همین فیلمِ ایرانیِ خودمان در هنر و تجربه هم برایم چنین بود.
«در پاسخ یک دوست: پرسش ات بنیادین و معرکه است:"وقتی مضمون و ایدئولوژی یک فیلم مطلوب ماست، با فرم ناقصاش چه کنیم؟" آن دوراهی سهمگینی ست که نقدها پشت سرش مانده اند. شاید یک راه اش این باشد که بگوییم گاهی فرم یک فیلم، ایدئولوژی اش را توضیح می دهد. یا به بیان دیگر، چیزی وجود دارد که هر دو را توضیح می دهد: استراتژی فیلم، یعنی بررسی موفقیت راهبرد هنری ای که فیلم براساس آن ساخته شده، می تواند بخشی از جواب باشد.استراتژی پیروزی اراده ی لنی ریفنشتال، تجلی اراده ی نازیسم به زبان سینماست،و فیلم بی هیچ اغراقی، کاملا در این زمینه موفق است. این توفیق استراتژیک، پیش از دوست داشتن یا نداشتن ماست و معیار زیبایی شناسانه ی ما را معین می کند. توفیق استراتژیک فیلم، در درون خودش اتفاق می افتد،و دوست داشتن اش در درون ما؛و معیار زیبایی شناسانه ی ما از سینماست که به ما می گوید سلیقه مان اصلا ارزش دارد یا نه.مرز پذیرش مضمون/ایدئولوژی فیلم، با توفیق استراتژی/فُرم فیلم در ارائه ی آن، همان نقطه ای ست که به گمانم جواب سوال را بتوان آن جا جُست.یافتن اش با خودت.باقی بقایت.»
یک هفته پیش فیلمِ «لگو مووی» را دیدم و سوالم، دقیقن همان سوالِ سائل از سعیدِ عقیقی بود: چگونه است که نمیتوان بر لگو مووی ایرادی گرفت اما فیلم به غایت امری است مشمئزکننده؟ هر چند برای پاسخ به این سوال، دوگانهی «استراتژی/فرم» کمی دور از ذهنم مینمود، لکن جوابم تقریبن در همین محور میگذشت: آنچه اصالت دارد فرم است. هر چقدر هم که بتوانیم محتوا را نادیده انگاریم، همانهنگام که فرمِ فیلمی چون لگو مووی، در آن ساحتِ استوار و دقیقِ خودش، خودش را بر آگاهیِ ما بازمینمایاند و مسیر (استراتژی) را بر زمینِ بایرِ هنر پهن میکند، یگانه کاری که میتوان انجام داد یک چیز است: تصدیقِ «خوب بودن» فیلم [ در معنای «خوب بودن» هم مناقشهها توان کرد]. چنانچه تابور، همین فیلمِ ایرانیِ خودمان در هنر و تجربه هم برایم چنین بود.
۱. لگو مووی، تنها یک چیز است و دیگر هیچ نیست: «everything is awesome» ترجمهی دمِ دستیاش میشود: «همهچیز عالیه» اما این واژهی لعنتیِ awesome بسی برای خودش داستانها میسازد. بهتر است به یک معنای نسبتن قدیمی از awesome رجوع کنیم: «وحشتناک»؛ آری، همهچیز «در» آن فیلم وحشتناک است - حتی اگر «خودِ» این فیلم عالی باشد.
۲. فیلم در ابتدای خودش با یک فضای موزیکال شروع میشود که ترجیعبندِ ترانهی آن همین «همه چیز وحشتناکه» است (میتوانید از اینجا ببینید: http://youtu.be/E4Kx-jqDgRo). فیلم، دنیایی «تکنیکزده» و «تکنولوژیمدار» را برای ما بازنمایی میکند که شایستی یادآورِ حرفهای مارکس باشد؛ همانجایی که همه مطابق با «استراکچرهای نحوهی زیست» عمل میکنند و «کالا» (در همان فضای سرمایهمدارانه) به واقع که چیزی نیست جز «حقیقتِ هستی». در این میان، «کارگری» ساده و «بیهیچ» به نامِ امت، میتواند «داعیهدارِ» بازآفرینیِ دوبارهی چنین جهانی باشد: یک جهانِ خلاقانه! اما این تمامِ داستان نیست. در حالی که اولن، بسیاری از اوقات (به خصوص با آن فضای ابتداییِ فیلم) عنوانِ «هجو سرمایهداری» در توصیفِ این فیلم به کار رفته است (رجوع کنید به این مقاله از نیوریپابلیک: http://goo.gl/2NIffc و این مقاله از اکونومیست: http://goo.gl/GeISBe) و ثانین، شخصیتِ بدِفیلم هم نامِ تاملبرانگیزِ «اربابِ تجارت» را برخود میگیرد، لکن، با اندکی کاوش در درونِ فیلم (و آن پایانِ «به شدت آمریکایی»اش)، فهمِ نگاهِ «بازتولیدیِ» کمپانیِ فاکس سخت نخواهد بود. هر چقدر در ابتدای فیلم، شاید، نقدهایی بر جامعهی سرمایهداری وارد شود، اما فیلم، در درونِ خودش، دوباره نظامِ سرمایهمدارانه را برپا میسازد؛همانشعارهای آمریکاییِ زیبا: «تو میتوانی پولدار شوی» و «تو خودت یک معجزهای»: تزریقِ یک توهمِ بنیادینِ اقتصادی به «کارگران» تا بهتر کار کنند - شاید که روزی توانستند برای خودشان چیزی شوند. نیازی به توضیحِ اضافی پیرامونِ محتوای بازتولیدیِ فیلم نمیبینم؛ فیلم نوعی از «سرمایهداریِ زشتِ قرنِ ۱۸امی» را نفی میکند و به جایش سرمایهداریِ خوشگلِ آمریکایی را وضع میکند. هر چند که به واقع اینیکی بهتر از آن یکی است، اما خب... بالاخره هر دو سر و تهِ یک کرباسند. (بهتر است به جای «آفرینشِ لگو»، با توجه به اشارهی فیلم به «تجارت»، مفهومِ «آفرینشِ پول» را جایگزین کنیم. حوصلهی نشانهشناسی ندارم و کاری است بیانتها، اما چه کسانی دقیقن «آفرینندهی پول» (Master Builders) هستند؟ بتمن، سوپرمن، گاندالف، لینکلن و باقیِ دوستانی که نقشِ مهمی در آفرینش پول در جامعهی آمریکایی ایفا کردهاند).
۳.لگو مووی از جهتِ فرم عالی است؛ به خصوص فرمی که در خدمتِ استراتژی قرار میگیرد. روندِ روایتِ داستان و پیرنگها و همهی چیزهایی که میتوانند یک فیلمِ آمریکایی خوب را برسازند، همه در لگو مووی مهیا شدهاند. غیر از پایانِ گلدرشتِ فیلم (که به زعمِ من حتی در همان چهارچوبِ فرم/استراتژی هم خوب نیست)، فیلم آنقدر یکدست روایت میشود و شوخیها آنقدر بهجا هستند که نمیتوان ایرادِ فرمالی بر فیلم گرفت (حتی اگر خلاقیتی در آن نباشد هم باز هم تمامِ استانداردها را داراست). علاوه بر اینها، دنیای لگوها همیشه دنیای جذابی است و رابطهای که فیلم میانِ این دنیای درونی با دنیای خدایان (انسانها) برقرار کرده است بسیار عالی است. لگوهای زرد با آن صورتهای ثابت به خوبی حسها را منتقل میکنند و رنگهای فیلم آنقدر زیادند که عاشقِ رنگی چون من مسحورِ فضاسازیهای فیلم گردد. لگو مووی فیلمِ «خوبی» است، اما اگر، و فقط اگر، آنرا در ذیلِ «استراتژیِ سرمایهداری» ببینیم که در غیرِاین صورت، فیلم سراسر رعب و وحشتِ دستگاهِ پروپاگاندای آمریکایی است.