من معمولن در موردِ فیلمهایی که نقدهای زیادی بر آن نوشته شده باشد و تمامِ وجوهِ آنها واکاوی شده باشد دست به قلم نمیبرم و افاضهای زیادتر از آنچه محققین امر بر آن فیلم بارکردهاند را خاطرنشان نمیکنم؛ مگر به دو علت که هر دو علت به یک سرچشمه بازمیگردد: مواجههای خاص با فیلم. درواقع، اگر بپندارم که مواجهه، دریافت و بینشِ من از فیلم چیزی متمایز از تمامِ دیگران است (مثلن مطلبِ در بابِ آبیگرمترین رنگ است) آن چه نوشتهام را منتشر میکنم؛ علاوه بر این، بسیار پیش میآید که مواجههی من با یک فیلم، نه از زاویهی خودِ فیلم، بلکه از زاویهای کلیتر یا نظریتری باشد(مثلن مطلبی که در موردِ جانگوی آزاد شده نوشتم). به بیانِ دیگر، گاه صحبت کردن از یک فیلم، تنها یک رویدادِ استمساکیای مبنی بر بیان کردنِ چیزی است که اکنون، و در مواجهه با فلان فیلمِ خاص، مجالش را مهیا دیدهام. مطلبی که در بابِ فیلمِ دوک مینویسم از رستهی دومیهاست. چه آنکه کلِ بحث به ماهیتِ بازنمایانهی سینما خواهد گذشت.
جوانِ غرق در هیچی در مقابلِ جوانِ برسازندهی هیچی نگاهی به فیلمهای نفسِ عمیق و دربند کارگردان: پرویزِ شهبازی
امتیازِ نفسِ عمیق: ۸ از ۱۰ امتیازِ دربند: ۷ از ۱۰
پخشِ دوبارهی «نفسِ عمیق» در سینماتک قلهک، بهانهای شد که این بار، نفسِ عمیق را از پسِ دربند، و با نگاه به آخرین اثرِ سینمایی شهبازی موردِ مداقه قرار دهم. نفسِ عمیق، در دههی هشتاد، شاید با کمی اغراق، مانیفستِ جوانانی چون من بود و آنچنان حجمِ تاثیرگذاری بالایی داشت که حتی در سالهای پس از آن نیز، نفسِ عمیق همیشه چون رویایی از «عاصی بودن» و «دوری از جامعه» در ذهن و ضمیرِ نسلِ من (که شاید آخرینشان بودم) برجای ماند. اما اکنون، پس از یک دهه، آیا میتوان با بازخوانی دوبارهی آن فیلم، به خصوص پس از دربند، به نتایجِ جدیدی رسید؟ به احتمالِ بسیار. این متن را در سه بند مینویسم: بندِ اول به مقایسهی فرمالِ دربند و نفسِ عمیق اختصاص دارد. در بندِ دوم محتوای این دو فیلم را بررسی میکنم و در بندِ سوم، تبیین خواهم کرد که چرا با وجودِ برتری دربند در بحثِ تماتیک و فرمال، نفسِ عمیق، حداقل از منظرِ من، فیلمِ بهتری است.
خاطرات، عشق و فقط رمِ دوستداشتنی: نگاهی به فیلمِ زیبایی بزرگ
کارگردان: پائولو سورنتینو
امتیاز: ۶ از ۱۰
سینمای سورنتینو، واضحن سینمای سختی است. همانجایی که او فیلماش را به طرزِ کاملن غیر منتظرهای آغاز مینماید، این سختی بر شانهی تماشاچی سنگینی میکند. ورودی فیلم (پس از نقلِ متنی از سلین) با شلیکِ توپی آغاز میشود و به ناگاه دوربین، بیننده را غرق در رم میکند؛ با موسیقیای کلاسیک و روانیکننده. دوربین چون پرندهای سبکبال به دلِ رمِ دوستداشتنی میزند و مخاطب را به دلِ یکی از بناهای تاریخی رم میرود و دوباره موسیقی دلنشیناش را به رخ میکشد که...
کجایی ای مردِ هلندی؟ نگاهی به «زندگی دوگانهی ورونیک» کارگردان: کریشتف کیشلوفسکی
امتیاز: ۸ از ۱۰
ورونیکا… میخواند و موسیقی، مینوازد و روح، در جریان است. زندگی، گویی از باستان، از زمانی که کسی جز خودش نبود و تنها، تیک تیکِ کوک کردنِ سازِ الهیای به گوش میرسید آغاز شده بود؛ برای هدفی والا: برای به صدا درآمدنِ آن ساز و بستنِ پهنای هر چه که به نیستی منتسب بود. موسیقی، چون آینهای از وجود، برمیخواست و تمامیتِ صاحباش را با تعینِ ریاضیاش، تکه تکه میکرد و در عینِ حال، هیچ به ذاتِ اقدساش دست درازی نمینمود. مینواخت و از دلِ نواختنِ سازِ حضرتاش، دنیا برمیخوست و زندگی به جریانِ ابدیاش میافتد تا جایی که دوباره، همان موسیقی، یادآورِ تمامِ چیزهایی باشد که دل، شاید از تالارِ اعداد دل بکند و ره به سویِ بینهایتِ وجود بربگزیند.
ایامِ مشهد، ایامِ دلپذیری بود، به خصوص به خاطرِ آخرین اتفاقِ اعجابانگیزش: دیدنِ فیلمِ غریبی به نامِ جاذبه، آن هم به صورتِ سه بعدی و با کیفیتی عالی. در یک کلام، میتوانم بگویم این فیلم «حیرتانگیز» بود. از آن دست فیلمهایی بود که منیت را از بین میبرند و آنقدر خودشان را بزرگ میکنند که مخاطب، خودش را بالکل موجودی حقیر ببیند. فیلم به راستی دارای عظمتِ تصویری غریبی است و این اتفاق، تا زمانی که شما این فیلم را به صورتِ سه بعدی نبینید رخ نخواهد داد. کائورون تمامِ تلاشِ خودش را کرده است تا از دلِ یک داستانِ مشخص، تمامِ آنچیزی که سینما برای آن متولد شده است را برسازد و بایست گفت، کائورونِ سینماتیست، سینما را یک مرحله به بالاتر هل داده است.