ماهی گربه، آخرین اثرِ شهرامِ مکری، کارگردانِ جوانِ ایرانی، اثری است که در همان مواجههی ابتدایی، به مانندِ بسیاری از کارهای کوتاهِ پیشینیِ او، آدم را غرق در دنیای عجیب و غریبِ ذهنیتِ فرمالِ او میکند. این فیلمِ ۱۳۰ دقیقهای با تنها یک لانگ تیک که جریانِ فستیوالِ بادبادکپراکنیِ یک گروهِ دانشجویی، در یک بعد از ظهرِ (؟) زمستانی و در کنارِ یک برکهی آرام و ساکن، را برای ما روایت میکند، فیلمی است که در فرمِ خود بدیع، جسورانه و غنی از محتوا مینماید. مکری، اگر ماهی و گربه را ادامهی فیلمهای پیشینِ او بدانیم و کارهای بعدیاش را هم ادامهی همین نگاهِ او فرض کنیم، با احتیاط، میتواند آوازِ دوبارهی پرِ تالیف در سینمای ایران باشد. اثرِ پیچیده و دقیقی که در «ماهی و گربه» متبلور شده است، جایِ سخن بسیار دارد؛ چه در بافتِ شکلگونه و فرمالِ آن وچه زمانی که بخواهیم آن بافتِ دنیاگون را بر جهانِ خودمان حمل کنیم و از آن معنا[ها] بیرون کشیم. از سوی دیگر، نوشتن از ماهی و گربه نیز بسیار سخت مینماید. اول به آن دلیل که عمومِ متفکران و منتقدان، بیش از آن که تبعاتِ معناییِ فرمِ این فیلم را تحلیل کنند، به تقدیسِ آن لانگ تیک و این ابهتِ سینمایی پرداخته اند. در ثانی، چنانکه خودِ مکری بارها اشاره کردهاست، قدمِ اولِ مواجههی مخاطبان، فهمِ پیچشِ داستانی و «زمانِ وقوعِ اتفاقات»است. هر چند که دلیلِ «خاص»بودن و «یگانه»شدنِ فیلم، در قیاس با فیلمهایی مانندِ «کشتیِ روسی» (اثرِ الکساندر سوخوروف)، همین تمِ داستانی است، اما به دلایلی که در متن به آنها مفصلن خواهم پرداخت، مواجهه با اتفاقات و پیرنگهای فیلم، بدونِ آنکه ما تحلیلِ درستی از فرم، و مهم تر از آن، دنیایی که میتوانیم با عنوانِ «دنیای گربهها و ماهیها» بازشناسیم، کاری عبث و پوچ خواهد بود. در مقامِ سوم، پیچیدگی فرم است که کار را سخت مینماید. من از آن دسته آدمهایی هستم که وقتی فیلمی را میبینم، گویی در حالِ معاشرت با متفکری هستم و او برایم «تفکرِ خودش» را شرح میدهد. بایست گفت که تفکرِ ماهی و گربه، تفکری سخت، پیچیده و ناملموس است. به زعمِ خودم، آنچه در ذیل میآید، شکلِ نظریِ چیزی است که ماهی و گربه با تصویر به من رسانده است. ممکن است ایرادی وارد شود که «اینها» (این نوشتهها) گذر از فیلم است و من آنچه «دوستداشتهام» بنویسم را «به زور» به فیلم چسباندهام. همین اکنون تذکر میدهم که این حقیر، «نقد» را نه «فکر کردن در روبروی ابژه»، بلکه «در ذیلِ ابژه فکر کردن» میدانم، یا به بیانِ دیگر، گسترشِ ابژه به دَوَرانِ مفاهیم و سلسلهفکرهایی که هم خودِ اثر را تبیین میکنند و هم معنای جدیدی در همان فکرهای انتزاعی میآفرینند. این متن، از سه بخش تشکیل میشود که از نگاهِ من هر کدام در چنین نقدی که توصیفش را نمودم، سهمی بسزا ایفا میکنند: مکان، زمان و آگاهی. هر بخش، از سه بخشِ دیگر تشکیل میشود. مکان را در سه عنوانِ لوکیشن، فضاسازی و جمود پی میگیرم. زمان را درذیلِ سه محورِ فیلمبرداری، دکوپاژ و حیات بحث خواهم کرد و در نهایت، آگاهی به بازیگری، داستان و اولوهیت خواهد پرداخت. هر کدام از بخشهای زیرینِ این سه بخش نیز به سه بخشِ دیگر تقسیم میشوند که ذکرِ دوبارهی آنها نتیجهای جز تطویلِ متن نخواهد داشت.
فیلمِ فرم محورِ مکری، ماهی و گربه، در ۱۳۰ دقیقهی پیوسته و لاینقطع، تجربهی است جدید و بدیع در ساختِ یک فیلمِ زیبا و در عینِ حال غنی ازمحتوا. این فیلم، با تنها یک لانگ تیک که جریانِ فستیوالِ بادبادکپراکنیِ یک گروهِ دانشجویی، در یک بعد از ظهرِ (؟) زمستانی و در کنارِ یک برکهی آرام و ساکن، را برای ما روایت میکند، اخیرن در گروهِ سینما هنر و تجربه فرصت اکران یافته و نگاههای کثیری را به خود مشغول داشته است. تجربه ی مکری، هر چند بر پایهی فیلمهای اسلشر، فیلمهای لانگتیکی چون کشتیِ روسی (الکساندر سوخوروف) و بسیاری دیگر از آثارِ تاریخِ سینماست، لکن، از آن رو که هدفِ مکری در ساختِ چنین فیلم اصولن نه اسلشر، نه لانگ تیک و نه هیچ متدِ دیگری است، اثرِ او در اصالتِ منحصر به فردی به سر میبرد. ماهی و گربه، به واقعکه، اثری است جنجالبرانگیز و فکرپراکن و این متنی که من نیز نگاشتهام، تنها بر آن است که شمهای از چنین تفکرِ فرمال و محتواییای را بازآفرینی کند؛ آن هم در سه بخش: مکان، زمان و آگاهی.
آخرِ هفتهی گذشته (و تعطیلاتِ عیدِ قربان)، بر خلافِ هفتههای کابوسوارِ گذشته، بسی عالی گذشت. این فرصت را پیدا کردم که ۴ فیلمِ ارزشمند را ببینم؛ چهار فیلمی که هر کدام یادداشتی مستقل طلب میکردند، لکن، فرصت اندک و شوقِ نوشتن بسیار است. جالب آنجا بود که فیلمها هر کدام به جهتی با آن یکی شباهت داشتند، در نهایت، دو فیلمِ اول را فیلمهای «زوالِ انسانی» نامیدهام و دو فیلمِ دوم را «رهاییِ موسیقی» میخوانم.
|