من معمولن در موردِ فیلمهایی که نقدهای زیادی بر آن نوشته شده باشد و تمامِ وجوهِ آنها واکاوی شده باشد دست به قلم نمیبرم و افاضهای زیادتر از آنچه محققین امر بر آن فیلم بارکردهاند را خاطرنشان نمیکنم؛ مگر به دو علت که هر دو علت به یک سرچشمه بازمیگردد: مواجههای خاص با فیلم. درواقع، اگر بپندارم که مواجهه، دریافت و بینشِ من از فیلم چیزی متمایز از تمامِ دیگران است (مثلن مطلبِ در بابِ آبیگرمترین رنگ است) آن چه نوشتهام را منتشر میکنم؛ علاوه بر این، بسیار پیش میآید که مواجههی من با یک فیلم، نه از زاویهی خودِ فیلم، بلکه از زاویهای کلیتر یا نظریتری باشد(مثلن مطلبی که در موردِ جانگوی آزاد شده نوشتم). به بیانِ دیگر، گاه صحبت کردن از یک فیلم، تنها یک رویدادِ استمساکیای مبنی بر بیان کردنِ چیزی است که اکنون، و در مواجهه با فلان فیلمِ خاص، مجالش را مهیا دیدهام. مطلبی که در بابِ فیلمِ دوک مینویسم از رستهی دومیهاست. چه آنکه کلِ بحث به ماهیتِ بازنمایانهی سینما خواهد گذشت.