من عاشقِ فضا هستم: نگاهی به فیلمِ «جاذبه»
کارگردان: آلفونسو کائورون
امتیاز: ۸ از ۱۰
ایامِ مشهد، ایامِ دلپذیری بود، به خصوص به خاطرِ آخرین اتفاقِ اعجابانگیزش: دیدنِ فیلمِ غریبی به نامِ جاذبه، آن هم به صورتِ سه بعدی و با کیفیتی عالی. در یک کلام، میتوانم بگویم این فیلم «حیرتانگیز» بود. از آن دست فیلمهایی بود که منیت را از بین میبرند و آنقدر خودشان را بزرگ میکنند که مخاطب، خودش را بالکل موجودی حقیر ببیند. فیلم به راستی دارای عظمتِ تصویری غریبی است و این اتفاق، تا زمانی که شما این فیلم را به صورتِ سه بعدی نبینید رخ نخواهد داد. کائورون تمامِ تلاشِ خودش را کرده است تا از دلِ یک داستانِ مشخص، تمامِ آنچیزی که سینما برای آن متولد شده است را برسازد و بایست گفت، کائورونِ سینماتیست، سینما را یک مرحله به بالاتر هل داده است.
کائورون، عظمتِ سینمایی خودش را در همان پلان سکانسِ طولانی ابتدای فیلم به رخِ تماشاچی میکشد، در جایی که نیک میدانیم با توجه به نحوهی فیلمبرداری پردهی سبزِ فیلم، چه کارِ خارقالعادهای رخ داده است. خودِ این سکانس را میتوان یک فیلمِ آموزشی تلقی کرد و تمامِ فراز و فرودهای کلاسیکِ یک فیلمِ سینمایی را در آن یافت. به خصوص، آنجایی که جرج کلونی یک پیچ را از حلقومِ تماشاچی به بیرون میکشد و چنین تجربهی غریبی، آنگاه قابلِ فهمتر است که به گفتهی جیمز کامرون، نه آواتار، بلکه این جاذبه است که سرآغازِ حقیقی فیلمهای سه بعدی است.
جاذبه داستانِ ساده و سرراستِ خودش را، با آن که لبالب پر شده است از جلوههای ویژه، به زرق و برقِ هالیوودی آلوده نمیکند و نمیخواهد با «بده بستان» جایِ خویشتن را در ضمیرِ مخاطباش باز کند؛ جاذبه، سعی میکند با تجربهای جدید، و در عینِ حال عظیم و شاید دستنایافتنی، خودش را بر تماشاچیاش «حمل» کند؛ چنان که «حیوان»، بی کم و کاست، بر «اسب» حمل میگردد. به این معنا، تجربهی بصری فیلم، نه یک تجربهی دستمالی شدهی هالیوودی بلکه عرضهی مرزبندیهای جدیدی برای آن سینماست.
کائورون، به خوبی چنین هدفی را پیاده میکند و فیلمِ نسبتن کوتاهش (۹۰ دقیقه) روایتِ یک داستانِ منجسم از بدبیاریهایی است که شاید اندکی تخیلی، اما برخواسته از اولین اصل از اصولِ زیستن است: صیانت از ذات. پس بایستی گفت که پیوندِ تجربهی جدیدِ سینمای جهان با یکی از باستانیترین اصلهای ممکنِ بشری، پیوندِ مبارکی بوده است: اوجِ تکنیک برای سراییدنِ قدیمیترین مضمونها. به شخصه احساس میکنم درهمتنیدگی قابلِ قبولِ این دو امر است که مخاطب را میخکوب و جاذبه را فیلمی حیرتانگیز میسازد.
اما تمامِ این اتفاقات برای کائورونِ سینماتیست رخ میدهد، اما وقتی به مثابهی متنی که در موردِ تارانتینو نوشته بودم، وقتی به کائورونِ آرتیست نگاهی بیاندازیم، کمی اوضاع فرق میکند:
کائورون محدود عمل میکند، گویی میخواهد تجربهی نابی فراهم کند که فقط در سالنِ سینما به دست میآید و دنیایی به پا خیزاند که عمرش، چون خزانی به سر برسد. جاذبه، با تمامِ ویژگیهای بصری ناباش، پس از دیدهشدن و پس از بلعیدهشدن، فرو میریزد و گویی، «هیچ چیز» نبوده است. کائورون، هر چند یک گام در سینما به جلو برمیدارد، اما در این فیلم، هنر را سرِ جای خودش نگاه میدارد و کاری به کارِ آن ندارد. او تمامِ تلاشاش را میکند تا مخاطب را مرعوب سازد و چونان که پیش از این هم گفتم، جاذبه را بر مخاطب «حمل» نماید اما فاصله گرفتن از فیلم، این اجازه را میدهد که پسِ جاذبه را هم کمی با دقتِ نظر ببینیم، جایی که تمامِ تلاشِ کائورون، به زعمِ من، حاشیه انگاری بوده است.
به نظرم حماقت است که این فیلم را بدونِ در نظر گرفتنِ اثرِ عظیم و غیر قابلِ انکارِ «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی کوبریک» مورد بازبینی قرار دهیم (چه آنکه جاذبه ارجاعاتِ مشخصی، مثلِ عکسی که در پایین گذاشته ام، به آن فیلم دارد). خواه بپذیریم و خواه دوست نداشته باشیم، فیلمِ کوبریک، حداقل از نظرِمن، عظیمترین فیلمِ فضایی تاریخِ سینمااست و تمامِ آنچیزهایی که کائورون در زمینهی هنر به کنار میگذارد، کوبریک به تمامه به روی تصویر میکشاند. پس از دیدنِ فیلم، برای یک دوست، رابطهی این دو فیلم را چنین تصویر کردم: اگر ما فیلمِ کوبریک را چون شاهنامهی فردوسی ببینیم، عظمتِ فیلمِ کائورون به مثابهی یک حاشیه یا یک یادداشت کنار یکی از شعرهاست.
کائورون، احساس میکنم، به عمد نمیخواهد فیلماش را مضمونپذیر سازد و شاید این امر، حتی قابلِ ستایش هم باشد. اگر عینکِ خوشبینی به صورت بزنم، گویی کائورون در مقابلِ عظمتِ ادیسه، خودش را کوچک میپندارد و گویی، فقط میخواهد نظرش را در موردِ یکی از مضامینِ آن فیلم، آن هم به صورتِ سر بسته، اعلام نماید. هر چند این فروتنی در نهایت به فیلمی تبدیل نمیشود که به مرحلهی خدایگانی برسد، اما، از سوی دیگر، شاید این نکته را به ما برساند که میتوان هزاران حاشیه بر فیلمِ کوبریک زد؛ گویی متنی ۱۰۰۰ کلمهای نوشته میشود و کامنتها همچنان ادامه دارد؛ خواه موافق و خواه مخالفت.
بدین ترتیب، فیلمِ جاذبه، مثلن در مواجهه با فرزندانِ انسان یا ادیسه، و به مثابهی نظرِ رضا موسوی قدمی به سطحی بالاتر از یک «فیلمِ آمریکایی خوب» برنمیدارد؛ جاذبه، هر چند مجذوبکننده و هر چند مرعوبکننده است، اما «کم» است؛ گویی حتی در «صیانت از ذات» هنوز چیزهایی وجود دارد که در دلِ داستانِ او خوابیده است و بایست آن را بیان کرد. کائورون، سینماتیستِ فوقالعاده است و آرتیستِ محشری هم هست، اما در جاذبه، او فقط نمودِ بخشِ اولِ تواناییهایی که به سینما مربوط میشوند را ارائه داده است؛ احساس میکنم مواجههی خودِ کائورون با جاذبه هم به مثابهی مواجههی همهی ما با جاذبه، مواجههای سینمایی است و نه لزومن هنری.
متنِ من در موردِ تارانتینو در پلاس