آتش، مرزِ تاریخی میانِ انسان نبودن و انسانیت است. آنهنگامی که آتش، افتتاح شد و انسان آن را نه به عنوانِ «یک پدیده» بلکه به مثابهی یک «ابزار» به کارگرفت، توانست خودش را، حداقل تا حدِ زیادی، از مقامِ حیوانیت به بالا بکشد و به مثابهی یک انسان عرضه کند. فیلمِ «آتش» نیز به همین ترتیب، خودش را به دو قسمت تبدیل میکند: قبل از آتش و بعد از آتش. قبل از آتش، داستانِ زنی است مرموز به نام «نوال مروان» که فرزندانش (ژیان و سایمون) میخواهند شرحِ زندگی او را بدانند و بعد از آتش، داستان فقط داستانِ تیرگی موجودی به نامِ انسان است. بر خلافِ اسطورهی نخستینی که بیان کردم، این بار آتش نه مرزِ انسان شدن، بلکه مرزِ نابود کردنِ تمام آنچیزهایی است که انسانیت، تا به این جا، بر روی آن ها بنا شده است.
بعد از مدتها، دوباره یک فیلمِ خوب؛ یکی از همانهایی که میتواند ذهن را به خود مشغول نگه دارد و آن را به بازی بگیرد و تا روزها، جهانش را بر من تحمیل کند. کوئنها، این بار، حداقل از منظرِمن، با ایده گرفتن از کارهای کوریسماکی، فیلمی میسازند که از سر تا پایِ آن قابلِ تقدیر است. «درونِ لوئین دیویس» یکی از آن دست فیلمهایی است که میتوان در آن همه چیز یافت: از کارگردانی دلانگیز گرفته تا تصویربرداری فوقالعاده و بازیهای به جا و موسیقی فلک.
جلوههای مازوخیستی در من نورفشانیهای ویژهای دارند. گاهی اوقات خستگی از مطالعه یا یک روزِ سخت، اجازه نمیدهد که بخواهم فیلمی نگاه کنم که ذهنم را بیش از اندازه به خود مشغول نگاه دارد. بنابراین، بهترین راهِ حل، سینمای آمریکاست. سینمایی که خودش به جای تو فکر میکند و سختیهای «درگیری با فیلم» را به دوشِ تو نمیاندازد. بدین ترتیب، فولدری در هاردم ذخیره شده است که فیلمهای خوبِ این سینمای آمریکا در آن ذخیره شدهاند. فیلمِ «دوازده موقتی» را هم برای چنین شرایطی انتخاب کردم و باید بگویم با توجه به این نکته که چیزِ زیادی از فیلم نمیدانستم، فیلم تا حدودی مرا غافلگیر کرد.
|