آتش، مرزِ تاریخی میانِ انسان نبودن و انسانیت است. آنهنگامی که آتش، افتتاح شد و انسان آن را نه به عنوانِ «یک پدیده» بلکه به مثابهی یک «ابزار» به کارگرفت، توانست خودش را، حداقل تا حدِ زیادی، از مقامِ حیوانیت به بالا بکشد و به مثابهی یک انسان عرضه کند. فیلمِ «آتش» نیز به همین ترتیب، خودش را به دو قسمت تبدیل میکند: قبل از آتش و بعد از آتش. قبل از آتش، داستانِ زنی است مرموز به نام «نوال مروان» که فرزندانش (ژیان و سایمون) میخواهند شرحِ زندگی او را بدانند و بعد از آتش، داستان فقط داستانِ تیرگی موجودی به نامِ انسان است. بر خلافِ اسطورهی نخستینی که بیان کردم، این بار آتش نه مرزِ انسان شدن، بلکه مرزِ نابود کردنِ تمام آنچیزهایی است که انسانیت، تا به این جا، بر روی آن ها بنا شده است.